http://uplod.ir/eph7763w7c1m/fereydoun_asraei_-_salam__poshteboom-7ta.blogfa.com_.mp3.htm
روزهای آخر پاییز ....
برای خودم روی برگها راه می روم.
برای خودم آوازهای شاد می خوانم .
طوری که یادم برود ،دنیا مال من بود .
یادم برود آسمانم چقدر آبی بود.
وانمود می کنم دارم برای خودم می نویسم
و قرار نیست مردی از این نوشته ها سر دربیاورد.
وقتی تو هستی، زندگی انگار با من است
عطر اقاقی، بوی گندمزار با من است
در من زنی پر شور و عاشق پیشه می دود
رفتار شیرین، روح لیلی وار با من است
فوج کبوترهای قلبم بازگشته اند
بی تابم و بال و پر دیدار با من است
سلام..
حالم خوب نیست و دلم می خواهد مثل همیشه دیوانه وار فکر کنم و توی ذهنم با "تو "مکالمه کنم.. ولی دارم به شدت با خودم مقابله می کنم تا این گفتگو را متوقف کنم...
امروز پس ورد فیس بوکم رو عوض کردم...
فقط دارم ب این فکر می کنم که یک دختر شانزده هفده ساله هستم که از پشت پنجره ی اتاقش دارد به درخت تبریزی زیر نور چراغ برق نگاه
می کند و به خدا می گوید : پس کی باران می آید؟؟؟ می خواهم فکر کنم که هنوز همان دخترک هستم که تا ساعت سه نیمه شب پشت پنجره نشسته بود و فقط به " خدا " فکر می کرد..
امشب باز هم می خواهم " خدا " را صدا بزنم.. فقط بگویم: " یا الله "
لیست کل یادداشت های این وبلاگ